گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - اصلاح دین
فصل چهاردهم
.فصل چهاردهم :اراسموس پیشگام - 1469-1517


I -تحصیلات یک اومانیست

بزرگترین اومانیست این عهد به سال 1466، یا 1469، در روتردام یا نزدیک آن به دنیا آمد. وی پسر دوم روحانی دون پایهای به نام خرارد بود و مادرش، که دختر بیوه یک طبیب بود، مارگارت نام داشت. اندکی پس از این واقعه، پدر به مقام کشیشی رسید. نمیدانیم که چگونه نام محبتآمیز دسیدریوس اراسموس (محبوب مطلوب) بر او نهادهاند. آموزگاران نخستینش او را خواندن و نوشتن زبان هلندی آموختند، اما هنگامی که برای تحصیل به مدرسه “فرقه برادران همزیست” در دونتر رفت، وی را به خاطر آنکه به زبان بومی خود سخن میگفت جریمه کردند; زیرا در آنجا درس عمده زبان لاتینی بود و پارسایی و تقوا، چون انضباط و فرمانبرداری، بشدت رعایت میشد. مع هذا، برادران همزیست مطالعه برخی از متون ادبی و فلسفی یونان و روم را تشویق میکردند. و اراسموس استادی شگفتانگیز خود را در زبان و ادبیات لاتینی ابتدا در دونتر به دست آورد.
در 1484 پدر و مادرش هر دو مردند. پدر دارایی اندکی برای پسرانش به ارث گذاشت، اما سرپرستهایشان بیشتر آن را از بین بردند و جوانان را به سوی زندگی رهبانی، که احتیاجی به پول نداشت، راندند. آنها اعتراض کردند، زیرا میخواستند برای ادامه تحصیل به دانشگاهی بروند; اما سرانجام اغوا شدند اراسموس را با وعده دسترسی بر کتب بسیار فریفتند. پسر بزرگتر تسلیم سرنوشت شد و (چنانکه اراسموس گزارش میکند) “شرابخوارهای شد که در عیاشی دست کم از شرابخوارگی نداشت.” دسیدریوس در نایب نشین امائوس در شتاین، به عنوان یک راهب آوگوستینوسی،سوگند رهبانیت یاد کرد. کوشش بسیار نمود که به زندگی رهبانی علاقه پیدا کند; و حتی رسالهای به نام در مذمت دنیا نوشت تا خویشتن را متقاعد سازد که دیر رهبانیت مناسبترین جا برای جوانی است که روحی آزمند و شکمی بیمار دارد. اما شکمس از روزه گرفتن مینالید و از بوی ماهی میآشفت. رعایت سوگند و پیمان فرمانبرداری از پرهیزگاری و پاکدامنی کسالت آورتر بود; و شاید کتابخانه صومعه آثار کلاسیک کم داشت.

رئیس مهربان دیر بر او شفقت آورد و به عنوان کاتب و منشی نزد هانری برگنی، اسقف کامبره، گسیلش داشت.
اراسموس در سال 1492 رتبه کشیشی یافت.
اما اراسموس هر جا که بود پایی نیز جای دیگر داشت. او به مردان جوانی که از مدارس محلی خود رخت به دانشگاه ها بردهاند رشک میبرد. پاریس چنان رایحه خوشی از دانشطلبی و شهوترانی به بیرون میپراکند که مغزهای تند و حساس را از دوردست مستی میبخشید. پس از چند سال خدمت پر کوشش، اسقف مخدوم خویش دسیدریوس را بر آن داشت تا، با اندک پولی که قدرت ادامه حیات بدو دهد، به دانشگاه پاریسش فرستد. آنجا با بیصبری و ناشکیبی به تقریرات استادان گوش میکرد، اما کتابخانه ها را به تحلیل میبرد. در بازیها و میهمانیها شرکت میجست، و گاهی مذاق جان را از سرچشمه زیباییهای زنان سیراب میساخت. در یکی از مکالمات خود یادآور میشود که شادیبخشتر راه یاد گرفتن زبان فرانسه آموختن آن از روسپیان است. با وجود این، عشق و شور راستین او برای ادبیات بود; موسیقی سحرانگیز کلمات دری را به روی او میگشاد که به دنیایی خیالی و سرورانگیز راه میبرد. یونانی را نزد خود آموخت; گاهی آتن عهد افلاطون و اوریپید و زنون و اپیکور چنان آشنای ذهن او میشد که روم عهد سیسرون، هوراس، و سنکا; و این هر دو شهر چندان به نظر واقعی جلوه میکردند که ساحل چپ رود سن. سنکا به نظر او، چون بولس حواری، مسیحی تمام عیاری بود و این امتیاز را هم داشت که صحیحتر و ظریفتر از او مینوشت (نکتهای که شاید سلیقه اراسموس در آن صایب نبود.) به اختیار خویش: دل قرون را کاوید و لورنتسووالا، ولترناپل، را کشف کرد. از انشای ظریف و بیان بیپروای والا، که سند جعلی “عطیه قسطنطین” را به باد انتقاد گرفته، اشتباهات و خطاهای بزرگ هیرونوموس را در وولگات باز نموده بود، و نیز از استدلالاتش در باب آنکه فلسفه و مشرب اپیکوری خردمندانهترین جهان بینی نیست لذت فراوان برد. خود اراسموس بعدها، در میان تعجب و بهت عالمان الاهی و تسلی خاطر کاردینالها، از پی آشتی دادن اپیکور و مسیح برخاست. هنوز انعکاس تعلیمات دانز سکوتس و ویلیام آکمی در پاریس باقی بود; فلسفه اصالت تسمیه رو به ترقی داشت و بعضی از اصول دینی را، چون قلب ماهیت و تثلیث، به مخاطره میافکند. این گریزها و پشت پا زدنها به اصول و بنیان دین، ایمان تعبدی کشیش جوان را ویران کرد و او را مردی باقی گذاشت که، جز ستایش عمیق اخلاق و کردار مسیح، به هیچ کس نظر نداشت.
اعتیاد و تمایل او به کتاب، تقریبا چون عیب و گناهی بزرگ، برایش گران تمام شد. برای آنکه بر درآمد خویش بیفزاید، به دانشجویان درس خصوصی میداد، و با یکی از آنها زندگی میکرد. با وجود این، چندان نداشت که آسوده زندگی کند. به اسقف کامبره نامهای استغاثهآمیز نوشت “که پوست و کیسهام هر دو خالی است; یکی از گوشت و دیگری از پول; لطف خود را چون همیشه از من دریغ مدارید.” و اسقف، با میانه روی ویژه خود، بدان پاسخ

داد. یکی از شاگردان، لرد آو ویر، او را به قلعه خود در تورنهام در فلاندر دعوت کرد، و اراسموس از اینکه لیدی آن آوویر را مخدومی نابغه و سخن شناس یافت خوشحال شد; این زن به احوال او پی برد و با دادن هدیهای کمکش کرد; اما هدیه نقدی او بزودی پایان پذیرفت. شاگرد توانگر دیگری به نام ماونتجوی او را به انگلستان برد (1499). آنجا، در خانه های بزرگ اشرافی در ییلاقات، دانشمند رنجدیده دنیایی چنان لذت بخش و مودب یافت که عمر به سر رفتهاش در رهبانی برایش خاطره نفرتباری شد. پیشرفت خود را در یکی از نامه های بیشمار و غیر قابل تقلیدش، که اینک باروحترین یادگار اوست، به دوستی در پاریس گزارش داد:
میگذرانیم. اگر خردمند باشی، تو نیز بال میگشایی و به این دیار پرواز میگیری ... ای کاش میدانستی که در اینجا چه ناز و نعمتی وجود دارد! ... از میان این همه، من فقط یکی را به تو میگویم: اینجا زیبا رویانی دارد که چهرهای ملکوتی دارند، و آن قدر خوب و مهربانند که به گفتن نمیآید ... از این گذشته در اینجا رسمی وجود دارد که بدرستی وصف نمیتوان کرد. هر جامیروی، با بوسه استقبالت میکنند و چون قصد رفتن میکنی، با بوسه بدرقه ات مینمایند; اگر بازگردی، دوباره سلامت را با بوسه پاسخ میگویند ... هر جا انجمنی باشد، در آغوش کشیدن کار درود و بدرود را میکند. آه فاوستوس! اگر تو یک بار، فقط یک بار، مزه آن لبان لطیف و خوشبوی را میچشیدی، آروز میکردی که مسافر باشی، اما نه چون سولون فقط ده سال، بلکه همه عمر و در انگلستان.
اراسموس در خانه ماونتجوی در گرینیچ با تامس مور آشنا شد. مور در این هنگام بیست و دو سال داشت، اما آن قدر مشهور بود که دانشمند ما را به هنری هشتم آینده معرفی کند. در آکسفرد، دوستی و رفاقت خودمانی میان دانشجویان و دانشکده ها همان اندازه او را فریفته خود ساخت که بوسه ها و در آغوش گرفتنهای بتان خانه های ییلاقی. در آنجا به جان کولت علاقهمند شد; وی با آنکه “طرفدار و قهرمان الاهیات قدیم بود”، با جامه عمل پوشانیدن به تعلیمات مسیح، مردم زمان خویش را دچار حیرت ساخته بود. اراسموس تحت تاثیر پیشرفت اومانیسم در انگلستان قرار گرفت:
هنگامی که به گفتارهای کولت گوش فرا میدارم، گویی سخنان خود افلاطون را میشنوم. چه کسی از چنین دنیای کامل دانش گروسین دچار شگفتی نخواهد شد از آرای لیناکر چه چیز عمیقتر، تندتر، و دل انگیزتر وجود دارد مگر طبیعت نجیبتر، شیرینتر، و نیک بختتر از تامس مور خلق کرده است
این بزرگان بر اراسموس تاثیرات عمیقی به جای گذاشتند و فولاد طبع وی را آبدیدهتر ساختند. او، که جوانی متکبر و متلون المزاج و مست از می آثار کلاسیک و رایحه دلپذیر وجود زنان بود، به دانشمندی جدی و زحمتکش تبدیل شد که نه تنها در پی پول و شهرت، بلکه آرزومند موفقیتی پایدار و بزرگ بود. هنگامی که انگلستان را ترک گفت (ژانویه 1500) تصمیم خود را

برای بررسی و چاپ متن یونانی عهد جدید گرفته بود; زیرا آن را اساس مسیحیت واقعیی میدانست که، بنابر فتوای مصلحان دینی و اومانیستها، در زیر اندودی از عقاید و آرای دینی دیگر، که در طی قرون بر روی هم انباشته شده، ناپدید گشته است.
واپسین ساعات سفر انگلستان خاطرات خوش دیدار او را از این کشور تیره و تار ساخت. مامور گمرک دوور پولی را که یاران انگلیسی بدو داده بودند، و بالغ بر 20 پوند (2000 دلار) میشد، ضبط کردند; زیرا قانون انلگستان خروج طلا و نقره را از کشور ممنوع کرده بود. مور، که در آن هنگام هنوز حقوقدان بزرگی نبود، به اشتباه او را اندرز داده بود که پوندهایش را به پول فرانسه تبدیل کند. نه انگلیسی شکسته بسته، و نه لاتینی سلیس و متکبرانهاش نتوانستند قانون را از مجرای خود منحرف سازند; و اراسموس، بی پول و تهیدست، به عزم فرانسه سوار کشتی شد. به گفته خودش، “به دریا نرفته، زیان کشتی شکستگان بردم.”